راه پیمای. مخفف راه پیماینده. مسافر. (ناظم الاطباء). رهرو: پایکوبان میشود زآوازۀ طبل رحیل خویش را پیش از سفر چون راه پیماجمع کرد. صائب تبریزی (از بهار عجم). و رجوع به راه پیمای شود
راه پیمای. مخفف راه پیماینده. مسافر. (ناظم الاطباء). رهرو: پایکوبان میشود زآوازۀ طبل رحیل خویش را پیش از سفر چون راه پیماجمع کرد. صائب تبریزی (از بهار عجم). و رجوع به راه پیمای شود
راه پیما. راه پیماینده. روندۀ راه. که راه طی کند. که راه پیماید. که راه رود. راهرو: کعبه صفتند و راه پیما باور کنی که آسمان و ماهند. خاقانی. و رجوع به راه پیما شود
راه پیما. راه پیماینده. روندۀ راه. که راه طی کند. که راه پیماید. که راه رود. راهرو: کعبه صفتند و راه پیما باور کنی که آسمان و ماهند. خاقانی. و رجوع به راه پیما شود